برونگراها نسبت به علایم پیشبینیکنندهی پاداش بسیار حساس هستند، درحالیکه درونگراها نسبت به علایم پیشبینیکنندهی تنبیه حساس هستند( شفیعی و زارع، ۱۳۹۱: ۱۲). شاید به همین دلیل باشد که افراد برونگرا به محرکهای هیجانی مثبت، مانند چهرهی هیجانی شاد توجه میکنند. گرایش به شادی همایند با صفت برونگرایی است(همان : ۱۹).
چشم در غزلیات سعدی و حافظ ظرف اشک واقع شده که بیانگر غم و اندوه عاشقانه است. مضمون سازی پیرامون اشک هم در شعر این دو شاعر شباهتهای زیادی دارد که برآمده از سنت شعر فارسی است که در آن به خاطر جنبهی تراژیک عشق، به گریستن عاشق توجه ویژهای شده است. روحیه شاداب سعدی با این سنت شعری ناسازگار است. هرچند ابیاتی مبالغهآمیز در این زمینه دارد؛ اما از وررای واژگان و تصویرسازیهای سعدی پیرامون گریه میتوان به نگاه منفی او نسبت به گریه و تمایلش به روحیه شاد پی برد؛ اما حافظ دیدهی خود را «غمپرست»(۲۹۴/۲) میخواند و «پر آب»بودن را برای آن اولی میداند (۴۶۶/۳).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
سعدی قطرهی اشک در چشم را با عبارات «با نم بودن»(۵۴۲/۵) و «آب چکیدن خانهچشم»(۸۲/۱۰) تصویر میکند و حافظ میگوید:«اشکم احرام طواف حرمت میبندد»(۷۰/۲). مبالغه در گریه کردن را حافظ با تشبیه آن به دریا (گشت هر گوشهی چشم از غم دل دریایی۴۹۰/۷) و سعدی با تشبیه آن به ناودان( ناودان چشم رنجوران عشق… ۷۰/۴) بیان کرده است. بار عاطفی و معانی ضمنی این دو تصویر (آب چکیدن سقف خانه و زیارت خانهی خدا / ناودان و دریا) میتواند بیانگر نگاه منفی سعدی و نگاه مثبت حافظ به گریستن و غم و اندوه نیز باشد.
واژگان و تصاویر شعری حتی اگر هم معنی هم باشند باز «از لحاظ قدرت تأثیر و قلمرو تداعی و تفسیر پذیری با هم یکسان نیستند. بعضی از واژهها قدرت القایی ویژهای دارند؛ مثلاً واژهی «خون» مفاهیم ضمنی و پیرامونی فراوانی همچون مرگ، زندگی، زخم و درد، قربانی، شهادت، جنگ و … را تداعی میکند؛ اما واژهی «روغن» حوزهی تداعی چندان گستردهای ندارد. واژهی «آینه»، در تاریخ زبان فارسی سرشار از تجربه های مختلف عارفانه و شاعرانه و معانی ضمنی است؛ مثل دل، یکرنگی، صداقت، بینقشی و نقشپذیری و … اما «شیشه» به اندازهی آینه غماز نیست و تداعیهای چندانی ندارد»(فتوحی، ۱۳۸۹: ۵۰). در تصویرگریستن در شعر حافظ، مفاهیمی چون گستردگی، عظمت، فراگیری، معنویت و خدا منعکس میشود؛ اما تصویر گریستن در سخن سعدی بیشتر ابداع خود اوست.
تأکید حافظ بر شاد بودن نیز بیانگر آن است که او سایهی غم و اندوهی عمیق را بر روی زندگی انسان احساس میکند؛ برای همین توصیه میکند که باید با وجود غم روزگار؛ برخلاف جریان آب شنا کرد و شاد بود. اما سعدی با روحیهی برونگرایی که دارد، زندگی را شاد و لذتبخش میبیند.
۴)گزینش و عدم گزینش
«برونگراها از هر نوع محرک خارجی استقبال میکنند و بعد آنچه توجهشان را جلب نکند به راحتی کنار میگذارند؛ اما چون درونگراها به مراتب گزینشیتر عمل میکنند، معمولاً به مقدار معینی از محرکهای خارجی اجازهی ورود میدهند. اطلاعات یا محرکهایی که به موضوعات مورد علاقهی آنها ربطی نداشته باشد، به هیچوجه اجازهی ورود پیدا نمیکند… میتوان گفت که وسعت عطیهی برونگرایی و عمق ویژگی اصلی درونگرایی است»(تیگر، ۱۳۹۰: ۲۶و ۲۳).
در چشم سعدی غیر از معشوق موارد متعددی نیز ورود پیدا کرده و حضور دارند: مثل «گل و ماه و پری»(۵۵۴/۳)، گل و سرو(۵۸۲/۶)، «دو جهان»(۶۲۰/۷)، سرو و بوستان(۱۱۸/۳ و ۳۳۸/۹) و لعل(۴۲۶/۷). این موارد با معشوق مقایسه و در نهایت کنار گذاشته میشوند. سعدی میگوید: «چون دیگران نروی ز دل چون روی ز چشم» (۵۷۰/۵) که نشان میدهد در چشم و دل سعدی غیر از معشوق دیگران هم حضور دارند؛ منتها حضور دیگران موقتی و حضور معشوق دایمی است. حافظ دربارهی چشم میگوید که «خانه خانهی توست»(۳۴/۱). غیر از معشوق کسی اجازهی ورود به حجم نگاه حافظ را ندارد؛ مگر آنکه مجوز خود را از معشوق بگیرد:« مرا به کار جهان هرگز التفات نبود/ رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست»(۲۲/۵).
۵)مرکز / حاشیه
برونگراها از بودن در مرکز کار لذت میبرند؛ اما درونگراها دوست دارند در پشت صحنه باشند تا در مرکز توجه(تیگر، ۱۳۹۰: ۲۳).
سعدی خود را به عنوان مظروفِ چشمِ معشوق مطرح میکند؛ اما چشم معشوقِ حافظ، ظرف عاشق نیست. سعدی میگوید: «آخر نگاهی باز کن»(عدم حضور در چشم معشوق) در ادامه میگوید «وقتی که بر ما بگذری»(۲۵۸/۱) یعنی خود را در مسیر عبور معشوق و به ناگزیر در میدان دید او قرار میدهد. «گر در نظرت بسوخت سعدی/ مه را چه غم از هلاک کتان»(۲۶۲/۳)؛ سوختن در حجم نظر یعنی نابود شدن و نابود شدن به دنبال بودن و حضور اتفاق میافتد. «در دو لختی چشمان شوخ دلبندت/ چه کردهام که به رویم نمیگشایی باز»(۵۷۴/۳)واژهی «باز» نشان میدهد که قبلاً درِ چشم معشوق، به روی او گشوده بوده است. همین مضمون را حافظ بدین شکل میگوید:«گوشهی چشم رضایی به منت باز نشد»(۴۵۰/۲).
سعدی میگوید: «به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست»(۴۱۴/۷)؛ حافظ «از نظر راندن» را بهکار برده؛ اما به جای مطرح «من»، از واژهی کلی «گدا» استفاده کرده است: «به ملازمان سلطان که رساند این دعا را/ که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدارا»(۶/۱)، در این بیت فرستادن پیغام (با پیک نا معین) نشان میدهد که گوینده در مرکز دید شخص مورد نظر و حتی شخص پیامرسان قرار ندارد. واژهی گدا را میتوان دو گونه معنی کرد:۱٫حافظ و ۲٫هر فرد محتاج و نیازمند. معنی دوم عدم حضور حافظ را تقویت میکند، یعنی حافظ هم خود در حجم نگاه فرد مورد نظر (سلطان) حضور ندارد و حتی به ملازمانش نیز دسترسی ندارد و هم درخواست توجه برای خود او نیست. اگر گدا را در معنی ایهامی اول، یعنی استعاره از حافظ فرض کنیم، بیانگر تواضع و فروتنی اوست که تواضع با دیده نشدن تناسب دارد. البته حافظ به شیوهی رندانهی خود گاه به ظاهر از خود و به تلویح از دیگران سخن میگوید.
حافظ در مواردی از حضور خود میگوید، اما حضور فیزیکی مطرح نیست:
به صورت از نظر ما اگرچه محجوب است همیشه در نظر خاطر مرفه ماست(۲۳/۶). «به صورت از نظر محجوب بودن» دلیل بر عدم حضور فیزیکی است. این امر، از بیت بعدی این مثال نیز قابل استنباط است: «اگر به سالی حافظ دری زند بگشای/ که سالهاست مشتاق روی چون مه ماست»(۲۳/۷).
۴-۱-۲-۴-۲٫ نگاه متفکرانهی سعدی و نگاه احساسی حافظ
نگاه متفکرانه، نگاهی عینی، منطقی و منصفانه به پدیدههاست. نگاهی که بیطرفی خود را حفظ میکند. نگاه احساسی ذهنی است و تحت تأثیر جاذبههای عاطفی قرار دارد و جنبهی شخصی و جانبدارانه به خود میگیرد.
نگاه متفکرانهی سعدی با سنجش و ارزیابی پدیده ها همراه است: معشوق از گل و ماه و پری در چشم او زیباتر است(۵۵۴/۳)؛ سرو با قامت زیبای معشوق مقایسه میشود و از چشم طبعش میافتد(۱۱۸/۳)؛ درمقایسه با صنوبر بیخگرفته در دل، سرو و بوستان جملگی از حجم نگاه بیرون رانده میشوند(۳۳۸/۹)؛ اگر گل و سرو به چشم عاشق در نمیآیند به خاطر آن است که معشوق زیبایی هر دو را یکجا در خود دارد و «سرو گلبو» نامیده میشود(۵۸۲/۶). حضور و سنجش و ارزیابی قیاسی مظروفهای مختلف در ظرف چشم عاشق دریک چهارم غزلیات حافظ حتی یک مورد هم مشاهده نشد.
«برای متفکرها حرف اول و آخر را منطق میزند»(تیگر، ۱۳۹۰: ۳۸). سخن سعدی در حوزهی نگاه با استدلال منطقی همراه است:«راستی خواهی سر از من تافتن بودی صواب/ گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی»(۵۱۴/۵).
خستگی حافظ از غم عشق و دور کردن معشوق از حجم نگاه، با آن همه ارزش و اعتباری که معشوق دارد، منطقی به نظر نمیرسد و بیانگر نگاه احساسی اوست: «من آن شاخ صنوبر را ز باغ دیــده بر کندم/ که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار میآورد»(۱۴۶/۲). در بیت زیر ترکیب «رخ تو» بیانگر تأثیر احساسات در تغییر نگرش حافظ به دنیاست:
مرا به کـــار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست(۲۲/۵).
سعدی بارها نگاه مستقیم به معشوق را برابر با مطالعه و تأمل در زیبایی او دانسته است که بیانگر نگاه متفکرانهی اوست:
یا پردهای به چشم تأمــل فرو گــذار یا دل بنه که پرده ز کــارت برافکنند(۲۰۶/۶)
چشم تدبیرم نمیبیند طریق مـصلحت جرم بخشایا به توفیقم چراغی پیش دار(۴۶/۷)
بسی مطالعه کـــــردیم نقش عالم را ز هرچه در نظر آید به حسن ممتازی(۳۱۷/۵).
سعدی صفت «کوتاه» را برای ظرف چشم بهکار میبرد، صفتی که در تداول عامیانه برای واژه های «فکر» و «نظر» به کار میرود:«به چشم کوته اغیار در نمیگنجند…»(۴۲/۴). سعدی واژهی «نظر» را بسیار بیشتر از دیگر واژگان حوزهی بینایی برای مفهوم «دیدن زیبایی» بهکار میگیرد. «در فارسی چشم به عنوان عضوی از بدن با مفهوم ذهن و اندیشه همراه نیست و بیشتر دریافتهای رایج مانند دیدن و نگاه کردن نیز با اندیشیدن همراه نیستند؛ ولی در عوض کلمهی نظر به عقیده و ایده اشاره دارد که در حوزهی تفکر جای میگیرد. این کلمه چنان با عقیده تداعی میشود که گاه ارتباط خود را با فعل دیدن از دست میدهد»(شریفیان، ۱۳۹۱: ۱۵۴).
«احساسیها نخست به دنبال نقاط اشتراک و توافق میگردند و بعد از اینکه نوعی احساس هماهنگی به وجود آمد، به بحث دربارهی نقاط اختلاف میپردازند؛ اما متفکرها اول متوجه نقاط اختلاف میشوند و به آنها توجه میکنند و بعد اگر وقتی بود به نقاط اشتراک و توافق میپردازند»(تیگر، ۱۳۹۰: ۱۲۴).
ظرف چشم به همراه مظروف معشوق، نقطهای مثبت در حوزهی عشق به شمار میآید. حافظ ابتدا از این ظرف و مظروف حرف میزند و به دنبال آن از نتایج و شرایط ناخوشایند مرتبط با آن سخن میگوید: ابتدا میگوید که معشوق او نرگس باغ نظر است و سپس سرگران داشتن او را مطرح میکند(۴۵۰/۷)؛ ابتدا از نسیم زلف جانان به عنوان چراغ افروز چشم یاد میکند و سپس غم باد پریشانی را بر زبان میآورد(۴۷۴/۶)؛ اما سعدی ابتدا نقاط منفی را میگوید: «دلدارم آن پیمانگسل، منظور چشم آرام دل…»(۲۸۷/۷).
تقسیم نگاه به دو نوع احساسی و متفکرانه مثل تقسیمبندیهای دیگر مطلق نیست؛ بلکه به صورت یک پیوستار است. خطی که یک سر آن نگاه احساسی و سر دیگر آن نگاه متفکرانه میباشد.
نگاه حافظ را میتوان اوج نگاه احساسی دانست. چون شعر و به ویژه غزل عرصهی تبلور و توصیف احساسات است، نگاه سعدی هم گاه از قطبِ نگاه متفکرانه، فاصله میگیرد و به نگاه احساسی نزدیک میشود؛ مثلاً مواردی که میگوید نگاه عاشق واقعی عیوب معشوق را نمیبیند: هرچه آن قبیحتر بکند یار دوستروی داند که چشم دوست نبیند قباحتش(۱۳۸/۵).
۴-۱-۲-۴-۳٫ نگاه حسی سعدی و نگاه شهودی حافظ
نگاه حسی درخت را میبیند؛ اما نگاه شهودی جنگل را. نگاه حسی ذاتاً به آنچه در لحظه تجربه میکند، توجه دارد. اگر گُلی در برابر نگاه حسی قرار گیرد؛ درخشندگی رنگها، بافت نرم گلبرگها، بوی خوش و سبکی و شکنندگی آن دیده و توصیف میشود؛ اما همان گل اگر در برابر نگاه شهودی قرار بگیرد، صاحب نگاه را مثلاً به یاد مادربزرگش میاندازد؛ به عبارت دیگر نگاه شهودی به جای تمرکز بر آنچه هست، بلافاصله روی ارتباط خود با گل و آنچه برایش تداعی میشود، تمرکز میکند(تیگر، ۱۳۹۰: ۲۹).
در حوزهی مظروف معشوق و ظرف چشم، سعدی بیشتر به امور واقع و جزئیات توجه دارد؛ اما حافظ سعی میکند ارتباطات و معانی پوشیده و ضمنی را مطرح نماید. حافظ با دیدن هر گل نو سرانجام زندگی جسمانی در ذهنش تداعی میشود و «دیدهی اعتبار» نیز حاکی از نگاه شهودی اوست: «هر گل نو ز گلرخی یاد همیکند ولی/ گوش سخنشنو کجا، دیدهی اعتبار کو؟»(۴۱۴/۱۲). سعدی از چشم، پدیده های طبیعی و هر چیز دیگری برای توصیف هرچهدقیقتر معشوق بهره میجوید:
تو به آفتاب مانی ز کمال حسن و طلعت که نظر نمیتواند که ببیندت کماهی(۸۹/۴).
در ادبیات فارسی دل مظهر درک شهودی است و چشم نمایندهی حواس ظاهری و پرکاربردترین ابزار حسی برای درک واقعیت محسوب میشود. در غزلیات سعدی چشم و مظروفهایش بیشتر از دل و مظروفهایش به کار رفته و در غزلیات حافظ برعکس کاربرد دل فراوانتر است. حس بینایی در زیبایی شناسی سعدی ، مرتبهی نخستین را به خود اختصاص میدهد(صیادکوه، ۱۳۸۶: ۶۸). «تعداد افعال حسی مرتبط با بینایی در غزلیات حافظ ۱۵ فعل است درحالیکه این تعداد در غزلیات سعدی به ۵۰ فعل میرسد و ۲۴ مورد آن هم در لغتنامهها موجود نیست»(مادرشاهیان، ۱۳۸۹: ۱۶۳۰).
در سخن سعدی حجم دل بسیار تنگتر و برای اقامت معشوق نا مناسبتر از سر و چشم است و سعدی عاشقان را «تنگدلان» مینامد:
ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین
کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو(۶۶۲/۴).
در این روش که تویی دل چه جای خدمت توست؟
فراتر آی که ره در مـــیان جــان داری(۴۴۲/۷).
دور از تو در جــهان فـراخـم مــــــجال نیست
دنیا به چشم تنگدلان چشم سوزن است(۱۱۰/۶).
علاوه بر این، نظر و نظربازی در سخن سعدی در معنیِ لغتنامهای آن یعنی «نگریستن، نگریستن در چیزی به تأمل، چشم، نگاه، عنایت، التفات، تأیید، توجه، مدد و بصیرت»(دهخدا، ۱۳۷۳: ذیل واژه) بهکار رفته است؛ اما برای کاربرد آن در غزلیات حافظ معانی دیگری هم ذکر کردهاند:«حافظ شاعر است و شاعری هم نوعی نظربازی است؛ زیرا همانطور که واژهی نظر حاوی دو عنصر معرفت و زیبایی شناسی است، شعر هم حاوی دو عنصر شعور و درک زیبایی است. شعر در معنی هنری آن محل و جولانگاه خیال است و خیال در شعر حافظ موضوع و متعلق نظربازی است: در خیال این همه لعبت به هوس میبازم/ بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد. مهمترین وجه نظربازی حافظ ناظر بر خلاقیت شعری اوست و حیرت بیخبران در نظربازی او، حیرت بیخبران در شعر و مضامین خیالی اوست»(محمدی آسیابادی، ۱۳۸۸: ۱۳۱-۱۳۰).
دیدگاه سعدی دربارهی زیبایی نیز با چشم و دیدن مرتبط است و برآمده از شخصیت و نگاه حسی اوست. او در بسیاری از موارد «زیبایی را به شکل و عین مربوط میداند نه ادراک فرد»(صیادکوه، ۱۳۸۶:۵۴):
ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر موی را(۳۷۰/۳).
دیدگاه سعدی دربارهی زیبایی با دیدگاه غزالی و ابوحیان توحیدی تناسب دارد. غزالی میگوید :«زیبا در اصل، صورت ظاهریی است که به چشم ادراک میشود، هرچه باشد، بهگونهای است که موافق و ملایم با بینایی است»(شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۹۷). از نظر ابوحیان توحیدی، «انسان وقتی به لحاظ عاطفی از پدیدهای هنری لذت میبرد، در لحظهی تأثر عاطفی و یا ادراک جمالی عکسالعمل او شدیدتر است تا در غیاب آن پدیده. به همین دلیل وقتی انسان صورتی زیبا میبیند یا نغمهای خوشآهنگ میشنود، میگوید: به خدا سوگند تاکنون هرگز مثل آن را ندیدهام و نشنیدهام، با اینکه میداند که زیباتر از آن را دیده و خوشآهنگتر از آن را شنیده»(همان:۴۹۶).
حافظ زیبایی را با کلمهی «آن» بیان میکند که کسی آن را در مییابد که در علم نظر بینا باشد(۲۰۳/۴). در واقع در حوزهی زیبایی به «ادراک بیچگونه» معتقد است؛ یعنی نوعی معرفت بلاکیف و نوعی شناخت بیچگونه که یُدرَک و لایوصَف است و هرچه هست امری است اقناعی و نه اثباتی (همان:۶۷). این نوع ادراک با شخصیت شهودی تناسب دارد. حافظ بر خلاف سعدی که زیبایی را مظروف چشم میداند آن را مظروف طبع(= روح) میداند:
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحبنظر شود(۲۲۶/۸).