این موضوع بیانگر همان تقابل دیرین است که میان طریقت و شریعت وجود دارد؛ میان باطن و ظاهر و یا به عبارتی دیگر، میان درک باطنی از دین و دنیا و فهم ظاهری از آن.
نکوهش نفاق و زرق هم متضمن این نظرگاه است. بازی عشق، مکر و تزویر را پذیرا نیست. عشق با قفل نهادن بر باب دل منافقان و مزوران، کین خود از آنان میستاند و راه آنان را به «ژرفای معنوی» میبندد.
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت | عشقش به روی دل در معنی فراز کرد |
باری، عشق دربرگیرندی همهی آن لایههای عمیقی است که در اشعار مولانا در واژههای «معنی» و «معانی» و «معنوی» نهفته است؛ و این بسیار بیش از پُرگوییهای علماست و «ورای مدرسه و قال و قیل مسئله». چنانکه در غزلی از حافظ که گوته نیز ابیات نخستین آن را در «دیوان غربی - شرقی» خود با تعبیری دیگر به نظم کشیده، آمده است:
به کوی میکده یارب سحر چه مشغله بود حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت |
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود به نالهی دف و نی در خروش و ولوله بود ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود |
ابیاتی که حافظ در آنها عشق را فراتر از علم مَدرسّی قرار میدهد، طنینی بی گزند و شوخ دارند:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت | به غمزه مسئله آموز صد مُدَرس شد |
البته منظور حافظ در اینجا بیش از آن است که نگاری زیبا را که خواندن و نوشتن نتواند، فراتر از صف مدرسان قرار دهد. ابیاتی نظیر بیت زیر به طور آشکار مؤید این ادعا و منظور حافظ را به وضوح نشان میدهد.
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است | کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد |
اینجا برای نخستین بار بازتاب آن جهان نگری که تمام شعر حافظ بر آن بنیاد شده است، پیش روی ما قرار میگیرد؛ یعنی مراتب وجود نوافلاطونی که از زمان ابویوسف یعقوب کندی و ابونصر فارابی به فلسفه اسلامی راه یافته بود و بعدها فیلسوفان متأخر، به ویژه فیلسوفان شرق چون ابن سینا، شهاب الدین سهروردی و نیز ابن عربی اندلسی، آن را بسط و توسعه دادند. در این جهان نگری، عشق همچون بالاترین اصل جهان و فراتر از «جان اندیشمند (nous) است و برتر از عقل است با مراتب گوناگونش.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
آنچه جهان را به جنبش میآورد و ادامه حرکت آن را ممکن میسازد، و در اساس وجود جهان را به اثبات میرساند، عشق است؛ اشتیاق بازگشت به مبداء و غم غربت ملکوتی است. نغمهی ستایش عشق، همچون اساس و نیروی محرکهی کل عالم وجود، بسیار پیشتر از حافظ در شعر فارسی یافت میشد. برای مثال در پیشگفتار «خسرو و شیرین» نظامی با عنوان «کلامی چند دربارهی عشق» میخوانیم:
فلک جز عشق محرابی ندارد غلام عشق شو کاندیشه این است جهان عشقست و دیگر زرق سازی اگر نه عشق بودی جان عالم |