نیری صحیحتر به نظر میرسد. وی مینویسد:
“نقشبندی حرفهای در قدیم بود که عمدتاً به نقاشی کردن و نقش انداختن اطلاق میشده است. این حرفه در هنرهای مختلف اعم از بافندگی، معماری، نقاشی، کتاب آرایی… رایج بوده است و سران نقشبندیه نیز به دلیل دارا بودن زیر مجموعههایی از حرف فوق، به این نام منتسب شده اند…"(شکاری نیری، ۱۳۸۵ :۶۵).
گروهی نیز، گفتهاند که نقشبند نام دهی است در یک فرسخی بخارا و چون خواجه بهاءالدین محمّد از آن قریه است، لذا به نقشبندی معروف شده مانند سلسله تصوف چشتیه که مروج آن سلسله خواجه احمد بوده و چون از قریهی چشت که از قراء اطراف هرات است برخاسته، از این جهت آن طریقه به نام وی چشتیه شهرت یافته است(معصوم علیشاه،۱۳۳۹: ۲/۳۵۱).
ولی این نظر درست نیست زیرا گذشته از اینکه مولد و مدفن خواجه بهاءالدین، به عقیدهی اجماع محققان و صاحبان تذکرهها قریه قصر عارفان دریک فرسخی بخارا است، اصولاً دهی به نام نقشبند در اطراف بخارا وجود نداشته است.
قول دیگر آن است که میگویند خواجه بهاءالدین محمّد، از کثرت ذکر به مرتبهای رسیده که ذکر تحلیل در قلب وی نقش بسته بود لاجرم مشهور به نقشبند گردید چنانکه یکی از بزرگان ایشان به این موضوع اشاره کرده است:
«ای برادر در طریق نقشبند ذکر حقّ را در دل خود نقش بند»(معصوم علیشاه،۱۳۳۹: ۲/۳۵۱).
خود محمّد پارسا در تأیید این نظر مینویسد:
” مداومت بر ذکر به جایی میرسد که حقیقت ذکر، با جوهر دل یکی میشود و در آن حال، ذاکر به واسطه استیلای مذکور، میان دل و حقیقت ذکر هیچ تفرقه و تمیز نتواند کرد، چه دل او را به مذکور وجهی ارتباط شده که غیر مذکور در دل و اندیشه او گنجایی ندارد” (پارسای بخارائی،۴۵۹:۱۳۸۱)
و بعضی گفتهاند که مدار طریقت ایشان به ذکر خفی و مراقبه است. و در این دو چیز، جد و جهد تمام به ظهور رسانند و تمام عمر خود را بر این دو چیز مصروف گردانند تا به قول خواجه اولیاء کبیر: اشتغال و استغراق ذکر، به مرتبهای رسد که اگر به بازار درآید هیچ سخن و آواز نشنود، به سبب استیلای ذکر بر حقیقت ذکر، یعنی همه آوازها و حکایات مردم ذکر نماید و سخنی که خود گوید ذکر شود(همان:۴۶۰).
صاحب کتاب انوارالقدسیه نیز در توجیه کلمه نقشبند و وجه تسمیه آن چنیننوشته است:
“این طایفه (نقشبندیه) که تا زمان خواجه بهاءالدین محمّد معروف و موسوم به خواجگان یا خواجگانیه بوده است. از آن زمان تا عهد خواجه ناصرالدین عبیدالله احرار مسمی به نقشبندیه شدهاند یعنی منسوب به نقشبند که معنای آن نقشبندنده، نقشی که بسته شود و آن صورت کمال حقیقی است به قلب مرید و باید دانست که از ابتدا تا زمان خواجه بهاءالدین نقشبند ذکر این سلسله در حال انفرادی و تنهایی، ذکر خفیه و در حال اجتماع، به صورت جهر و علانیه بوده است. ولی خواجه بهاءالدین نقشبند، به استناد اینکه در عالم سیر و سلوک، از روحانیت و باطن خواجه عبدالخالق غجدوانی شیخ المشایخ این سلسله، مأمور به ذکر خفی شده لذا به امر باطنی او که مرشد و پیشوای روحانی اوست به پیروان و اصحاب خود دستور داد که چه در حال انفراد و چه در حال اجتماع باید به ذکر خفی مشغول شوند و ذکر جهر وعلانیه را ترک کنند، زیرا ذکر، به این نحو، حال مراقبه به خود میگیرد و در قلب مرید تأثیر بلیغ میکند، چه ذکر خفیه چون بند است و تأثیر آن در قلب سالک و مرید چون نقش که در اثر ممارست و دوام و استغراق در ذکر، کمکم در قلب مرید نقش میبندد، همچنان که مهر یا خاتمی که بر صفحهای از موم و مانند آن بزنند، چگونه نقش میگیرد و آن نقش بر صفحه باقی میماند و محو نمیشود، ذکر به این صورت هم، مانند همان مهر یا خاتم است که در صفحهی پاک و روشن قلب مرید که چون آیینهی پاک تابناک است، نقشی جاودان و محو نشدنی ایجاد میکند"(بخاری،۳۹:۱۳۸۳).
ولی چنانکه قبلا نیز گفتهایم گویا بهاءالدین، پیشه نقشبندی داشته و این نام از آن شغل وی گرفته شده است.
سلسلهی نقشبندیه را از عهد ابابکر تا بایزید، صدیقیه، از بایزید تا عبدالخاق غجدوانی، طیفوریه، از غجدوانی تا خواجه بهاءالدین، خواجگان و از خواجه بهاءالدین به بعد نقشبندیه می نامند(همان: ۶۴-۶۵) در واقع عنوان نقشبندیه، از قرن دهم به بعد برای این فرقه رایج شد. انتساب عنوان صدیقیه برای ابتدای سلسلهی نقشبندیه اشتباه است، چرا که در قرون نخستین اسلامی، اصلا مشرب تصوفی وجود نداشته است که نامی داشته باشد(بخارائی،۱۳۵۴: ۲۸). گفته شده به دلیل این که همهی مشایخ این طریقت، عنوان خواجه داشته اند، این سلسله به خواجگان مشهور بوده است(صفا، ۱۳۸۸: ۴/ ۷۶). پس از سقوط خاندان احرار، حوزهی تبلیغی نقشبندیه به هند انتقال یافت. در اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری، پیشوای این طریقه در هند، شیخ احمد سرهندی، ملقب به مجدد الف ثانی(متوفی ۱۰۳۲ ق) بوده که از آن پس نقشبندیان هند به مجددی معروف شده اند و این طریقه از هند به افغانستان رفته است. پیشوای نقشبندیان ماوراءالنهر، در قرن یازدهم، ابواسحاق جویباری بوده و طریقهی جویباری این سرزمین منسوب به اوست. شعبهای از طریقت نقشبندیه، در قرن هشتم هجری به خلوتیه معروف شده و به آسیای صغیر و کردستان رفته است و از قرن دوازده هجری به بعد که خالد شهروزی(متوفی ۱۲۴۲ ق) پیشوای نقشبندیان کردستان گشته، به طریقهی خالدی مشهور شده است. بکتاشیان و دمرداشیان آسیای صغیر و سوریه و مصر نیز پیرو تعلیمات نقشبندیه بوده اند. نقشبندیه به شمال آفریقا هم راه یافته و هم اکنون در میان اعراب، زنگیان و سیاه پوستان آفریقا وجود دارد(نفیسی،۱۳۴۳: ۹۷-۹۸). سلسلههای باقیه، حسنیه، زبیریه و مظهریه نیز از شعب نقشبندیه محسوب می شوند(سیّدین، ۱۳۸۷: ۳۲۵).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۵-۳- بهاءالدین نقشبند
خواجه بهاءالدین محمّد بن محمّد بن محمّد نقشبند بخاری در محرم ۷۱۷ در قصر عارفان قصر هندوان(واعظ کاشفی،۱۳۵۶: ۱/۲۸؛ بخاری،۲۰:۱۳۸۳) از قراء بخارا به دنیا آمد. نام جدش را بعضی محمّد و بعضی جلالالدین نوشتهاند و ممکن است که جلالالدین، لقب او باشد و محمّد، نامش. آنچنان که در مقامات بهاءالدین آمده است ، جدش، از مریدان و معتقدان خواجه محمّد بابای سماسی شیخ صوفیان خواجگانی بوده است(بخاری،۱۹۰:۱۳۸۳). ولی ظاهراً پدر بهاءالدین به این شیخ ارادتی نداشته است(همان:۱۹۲). به نوشتهی رساله قندیه، پدر بهاءالدین، به»باباصاحب سر مست» شهرت داشته و قبرش در سمرقند بوده است. سه روز از ولادت بهاءالدین گذشته بود که خواجهی سماسی با جمعی از مریدان، به قصر هندوان میرسند. جد بهاءالدین فرزند زاده(بهاءالدین) را به نزد خواجه میبرد تا او را برکت دهد. و خواجهی سماسی، بهاءالدین را به فرزندی میپذیرد. و میگوید:«او فرزند ماست ما او را قبول کردهایم»(پارسای بخارائی،۹:۱۳۸۱) و یاران را بشارت میدهد که این فرزند«مقتدای روزگار گردد»(بخاری،۱۳۸۳: ۲۰). در هجده سالگی، همسر گزید. و در همین اوان درک صحبت خواجه محمّد بابای سماسی را کرد(جامی، ۳۸۱:۱۳۷۰) و پس از مرگ سماسی (سال۷۵۵ق) جدش او را به سمرقند برد و هر کجا درویشی و اهل دلی مییافت به خدمتش میشتافت و بهاءالدین را به صحبتش میبرد(بخاری،۲۳:۱۳۸۳). بهاءالدین در انجام طلب به نزد سیّد امیر کلال جانشین خواجه سماسی راه یافت(واعظ کاشفی،۱۳۵۶: ۱/۹۵) و از او تلقین ذکر یافت و خدمت و مجاهدت بسیار کرد(همان:۹۶). امیرکلال نیز، در تربیت و ارشاد، کوتاهی نکرد از آنکه خواجه سماسی سفارش کرده بوده است که «در حقّ فرزند من بهاءالدین از تربیت و شفقت دریغ مداری»(جامی،۳۸۱:۱۳۷۰).
چون بهاءالدین برآمد و قابلیت و استعدادی فزون داشت، شیخ او را اجازه داد که فرو نایستد و در طلب هر که خواهد برود و به تکمیل نفس بپردازد. روزی امیر کلال درجمع یاران گفت:” فرزند بهاءالدین، نفس حضرت خواجه محمّد بابای سماسی را در حقّ شما به تمامی به جای آوردم. گفته بودند: آنچه از تربیت در حقّ تو به جای آوردهام در حقّ فرزند بهاءالدین بجای آری و دریغ نداری چنان کردم” (جامی،۳۸۱:۱۳۷۰).
بهاءالدین پس از آن مدّت هفت سال متابعت و ملازمت مولانا عارف دیگ گرانی(دیگگران، دهی بوده است) میکرد. و دو سه ماه در خدمت قثم شیخ از مشایخ ترک منتسب به خواجه احمد یسوی به ریاضیات و مجاهدات گذرانید(همان:۳۸۳). و زمانی دراز (شش یا دوازده سال) نزد یکی دیگر از مشایخ ترک به نام خلیل آتا بود(بخاری،۳۵:۱۳۸۳). بهاءالدین چندی نیز «ملازمت علماء مینمود» و «احادیث میخواند» و «آثارصحابه، رضیالله عنهم، معلوم میکرد»(همان:۴۳). خواجه نقشبند دو بار به سفر حج رفت و در یکی از این سفرها چون به هرات رسید ملک معزالدین حسین بن غیاثالدین او را گرامی داشت و برایش مجلسی آراست و علمای هرات را بدانجا خواند و خود بهاءالدین سؤالها کرد در باب طریقت و عرفان(همانجا:۶۶). در سفر دومین حج نیز در هرات به دیدار زینالدین ابوبکرتایبادی(متوفی۷۹۱ق) عارف مشهور رفت و سه روز با او صحبت داشت. گذشته از سفر حج، بهاءالدین، در طول حیاتش برای سیر و سلوک و دیدار مشایخ به شهرها و دهات بسیاری در خراسان و ماوراءالنهر سفر کرد که از آن جملهاست: سمرقند، ریورتون، نسف، سمنان، مرو، طوس، مشهد، غدیوت، تایباد، قرشی، کوفین، قشلاق خواجه مبارک (در نخشب)، کش…خواجه بهاءالدین، سرانجام در شب دوشنبه سوم ربیع الاول سال ۷۹۱ خرقه تهی کرد(جامی،۳۸۹:۱۳۷۰). «سن شریف ایشان هفتاد وسه سال تمام شده بوده است و در هفتاد و چهارم بودهاند(واعظ کاشفی،۱۳۵۶: ۱/۱۰۰). و او را در همان موطن و مأوایش(قصر عارفان) به خاک سپردند و مزارش هنوز برجاست و زیارتگاه معتقدان است.
۵-۴- سلسله نسب نقشبندیه
سلسلهی معروفیه که به ابومحفوظ معروف بن فیروزان کرخی بغدادی(متوفی ۲۰۰ ق) منسوب بود، به چهارده سلسله منشعب گردید(بخاری،۱۵:۱۳۸۳). ابوعلی فارمدی، سرسلسله جدایی نقشبندیه از دیگر فرق تصوف است(واعظ کاشفی،۱۳۵۶: ۱/۴۰). نقشبندیه سه سلسله نسب برای خود مطرح کرده اند که هر سه از شخصیت فارمدی به بعد مشترک هستند. این سه سلسله نسب عبارتند از:
۱- سلسله الذهب که از امام هشتم به معروف کرخی و از او به جنید به ابوعلی رودباری به ابوعلی کاتب به عثمان مغربی ابوالقاسم گرگانی به ابوعلی فارمدی به خواجه یوسف همدانی و در نهایت به خواجه عبدالخالق
غجدوانی میرسد.
۲- سلسلهی علویه که از رسول اکرم (ص) به امام علی(ع) و از ایشان به حسن بصری به حبیب عجمی به داوود طایی به معروف کرخی و پس از چند شخصیت به ابوعلی فارمدی می رسد.
۳- سلسلهی صدیقیه که از رسول اکرم(ص) به ابوبکر صدیق به سلمان فارسی به قاسم بن محمّد بن ابی بکر به امام صادق(ص) به بایزید به ابوالحسن خرقانی و سرانجام شیخ ابوعلی فارمدی میرسد(سیّدین، ۱۳۸۷، ۳۳۳).
نقشبندیه از میان سه سلسلهی ذکر شده، سلسله نسب صدیقیه را ترجیح میدادند و دلیل آن را کوتاهی و شمول بر نسبتهای روحانی قلمداد میکردند(بخاری،۲۵:۱۳۸۳). امّا پر واضح است که برگزیدن این سلسله، برای صوفیان سنی مذهب متعصبی چون نقشبندیه، بهترین گزینه بوده است.در میان سلسلههای تصوف اسلامی، تنها نقشبندیه است که نسب خود را به ابوبکر میرساند(مدرسی چهاردهی،۱۳۶۰: ۷۶)، امّا با اندکی تأمل جعلی بودن این سلسله نسب مشخص می شود:
نسب اکثر فرقههای صوفی به امام علی (ع) میرسد و رسیدن نسب به ابوبکر، مسئلهای جدید است.
۱- بیشک ارادت سلمان فارسی به پیامبر (ص) و علی (ع) بیش از ابوبکر بوده است.
۲- در زمان سلمان فارسی، قاسم بن محمّد طفلی صغیر بوده و قابلیت درک محضر سلمان را نداشته است.
۳- چنین چیزی ممکن نیست که امام جعفر صادق (ع) با وجود افضلیت پدرش، از قاسم بن محمّد ابی بکر پیروی کرده باشد؛ ازنظر زمانی، خرقانی بایزید را ملاقات نکرده و مرید ابوالعبّاس قصاب آملی بوده است. بایزید هم امام صادق (ع)را دیدار نکرده است. به نظر صاحب روضات، احتمالا بایزید بسطامی خدمت ابوجعفر جواد (ع)رسیده است و ناقلین ابوجعفر را با جعفر اشتباه گرفته اند. نیز ممکن است بایزید، مرید جعفر کذاب بوده باشد نه جعفر صادق!!(مدرسی چهاردهی،۱۳۶۰: ۶۹-۷۱).
۵-۵- سرسلسلههای نقشبندی
۱- ابوسلیمان داوود نصر طائی(متوفی ۱۶۵ ق): او از شاگردان ابوحنیفه بود و در علم و فقه درجهی بالایی داشت. وی پس از مدّتی عزلت اختیار کرد(جامی، ۱۳۷۰: ۴۱ ).
۲- معروف کرخی(متوفی ۲۰۰ ق): پدر او به نام فیروز، دربان امام علی (ع)، توسط ایشان به اسلام گرویده بوده است(همان:۳۹).
۳- ابوالحسن سری سقطی(متوفی ۲۵۳ ق): وی مرشد جنید بغدادی و از مشاهیر محققان صوفیه بود. گویند در آغاز کار تجارت داشته و به سبب عروض حال و جذبه، همه دارائی خود را به فقرا بخشیده است. در بغداد به سن ۹۸ سالگی درگذشته است(همانجا: ۵۳).
۴- بایزید بسطامی متوفی(۲۶۱ ق): بایزید از صوفیان عاشق پیشه و اهل ذکر و خلوت بود و به عدم رعایت شرع و ادای شطحیات معروف. وی فردی فقر پیشه و پیوسته در مشاهدهی دل بود. تعلیمات او سرشار از ریاضت است. بایزید همیشه خود را در معرض نکوهش خلق قرار میداد تا مبادا دچار غرور شود و از حق باز ماند(سیّدین، ۱۳۸۷: ۷۵-۷۸).
۵- جنید بغدادی(متوفی ۲۶۸ یا ۲۶۹ ق): جنید از صوفیان نامی میباشد. اصل وی از نهاوند است. او معتقد بود حجاب دل خواص این است که اعمال خود را ببیند و طلب پاداش کند (جامی:۱۳۷۰: ۸۰-۸۳). وی نه فقط مورد توجّه صوفیان بوده بلکه آوازه او قرنها بعد به گوش سیاحان خارجی رسیده به گونه ای که شاردن که در دوره صفویه از ایران دیدن کرده در مورد زندگانی او مطالبی را گزارش کرده است(شاردن، ۱۳۷۲: ۵/ ۱۸۱).
۶- ابوعلی رودباری(متوفی ۳۲۱ ق): ” بغدادی بود و به مصر مقیم… صحبت جنید و نوری و ابن جلا و این طبقه کرده بود و ظریفترین پیران بود…” (جنید شیرازی،۴۲۷:۱۳۲۸).
۷- ابوعلی کاتب(متوفی ۳۴۱ ق): ” صحبت ابوعلی رودباری و ابوبکر مصری و پیران دیگر کرده بود و بزرگ بود اندر حال خویش…” (فروزانفر، ۱۳۶۱: ۷۳-۷۵).
۸- ابوعثمان سعید مغربی(متوفی ۳۷۳ ق): او از شاگردان ابوحنیفه دینوریست. اصل وی از قیروان مغرب بوده ولی سالها در مجاورت کعبه روزگار میگذرانیده است. سپس به نیشابور می آید و همانجا فوت می کند(جامی،۱۳۷۰: ۸۷).
۹- ابوالقاسم گرگانی: ” در وقت خود بینظیر بود و در زمان خود بیعدیل…"(جامی،۱۳۷۰: ۳۰۷) وی در سال ۴۴۱هجری وفات یافت(هدایت، ۱۳۶۹: ۱۰۳).
۱۰- ابوالحسن خرقانی(متوفی ۴۲۵ ق) ابوالحسن در ظاهر تحت تربیت شیخ ابوالعبّاس قصاب آملی بوده و در باطن تحت تربیت بایزید بسطامی(هدایت، ۱۳۴۴: ۳۴) گفته شده ابوسعید ابوالخیر، ابوعلی سینا و ناصرخسرو قبادیانی با او صحبت داشته اند. از شاگردان معروف وی خواجه عبدالله انصاری میباشد. وفات ابوالحسن در خرقان بوده است.
۵-۵-۱- خواجه عبیدالله احرار (متوفی ۸۹۵ ق)
افراد خانوادهی احرار و اقوام او از علما بوده اند. خواجه محمّد النامی، جد اعلای پدری احرار و از اصحاب ابوبکر محمّد قفال چاچی بود. شیخ عمر باغستانی هم جد اعلای مادری احرار و از بزرگان اصحاب حسن بلغاری(متوفی ۶۹۸ ق) بوده است. شیخ خاوند طهور، فرزند عمر باغستانی و عالم به علوم ظاهری و باطنی خوانده شده.خواجه داوود فرزند خاوند طهور و پدر مادر احرار بوده است. مقام او به حدّی بوده که محمّد پارسا برای رفتن به سفر حج از او استخاره میطلبد. وی صاحب کرامات بوده است(واعظ کاشفی،۲۵۳۶: ۲/ ۳۶۶-۳۷۴٫) خواجه شهاب الدین، جد پدری احرار، صاحب خرق عادت بوده و محمّد و محمود چاچی، پسران او هستند که محمود چاچی، پدر عبیدالله احرار بوده است(همان: ۳۸۶-۳۸) .خواجه ابراهیم شاشی، دایی عبیدالله و در ملازمت سیّد شریف جرجانی و سپس علاءالدین عطار بوده است. عبیدالله در سن بیست و دو سالگی به همراه داییش، خواجه ابراهیم، برای تحصیل علم، از تاشکند به سمرقند می رود؛ ولی به سراغ تحصیلات نرفت و به طریقت پیوست(همان: ۴۰۴) او در سر راه سمرقند به بخارا، به ملازمت شیخ سراجالدین پیرمسی رسیده است. سپس به بخارا رفته و با مولانا حسامالدین بن مولانا حمیدالدین چاچی و خواجه علاءالدین غجدوانی، صحبت داشته است. پس از آن از راه مرو به هرات آمده و مدّت چهار سال در آنجا توقف می کند و از محضر سیّد قاسم تبریزی (انوار) و شیخ بهاءالدین عمر و شیخ زینالدین خوافی، استفاده می کند. پس از هرات از راه بلخ متوجّه حصار می شود و در بلخ به صحبت حسامالدین پارسا میرود.
در چغانیان قبر علاءالدین عطار را زیارت کرده و سپس در هلغتو به مدّت سه ماه، در خدمت مولانا یعقوب چرخی میماند و از او کسب طریقت کرده و به هرات باز میگردد و در آنجا تا پنج سال به خدمت اکابر وقت میرفته و کسب تلمّذ میکرده است. او در نهایت در سال ۸۳۵ ق به تاشکند بازگشته و دهقانی پیشه می کند. بدرالدین صرافانی به علاءالدین غجدوانی میگوید که به خواجه احرار زود اجازه داده است. علاءالدین جواب میدهد:
” خواجه عبیدالله پیش ما تمام آمد و از پیش ما تمام رفت… این نه خواجه عبیدالله است بلکه این خواجه بهاءالدین است که بار دیگر بدنیا آمده با هزار کمال زیاده"(همانجا:۱۲۶- ۱۲۷). یعقوب چرخی دربارهی احرار میگوید: ” طالبی که به صحبت عزیزی می آید، چون خواجه عبیدالله میباید آمد چراغ مهیا ساخته بود، و روغن وفتیله آماده کرده، همین گوگردی بهآن میبایست داشت"(همانجا: ۴۳۱). خواجه احرار جدای از مقام معنوی، در سیاست هم نفوذ زیادی داشت. سمرقندی آورده است: ” سلطانان صاحب دستگاه و پادشاهان با عز و جاه همه کمر فرمانبرداری و اخلاص کیشی حضرت خواجه را برمیان بستهاند…"(سمرقندی،۱۳۳۹: ۱۸۵). شهابالدین شاشی، جد احرار، هنگامی که خواجه خردسال بوده است، دربارهی او می گوید:"زود باشد که این پسر عالمگیر شود و شریعت را ترویج کند و طریقت را رونق دهد و سلاطین روزگار سر بر خط فرمان او نهند و تن به امرو نهی او در دهند…"( واعظ کاشفی ،۲۵۳۶: ۲/ ۳۸۷). خواجه عبیدالله احرار سه پسر با نامهای خواجه عبدالله، خواجه کا و خواجه محمّد یحیی داشت. وفات خواجه احرار، در اثر عارضهی اسهال و ضعف شدید بوده است. سلطان احمد میرزا، دستور غسل و کفن و دفن وی را داده است. واعظ دربارهی بارگاه احرار می گوید: ” اولاد بزرگوار حضرت ایشان آنجا عمارات عالیه طرح انداختهاند و قبر مبارک آن حضرت را بر بهترین وضعی ساخته…"(همان: ۵۶۸).حسین بن علی واعظ کاشفی، میرعبدالاول نیشابوری و مولانا محمّد قاضی از مشهورترین شاگردان احرار بوده اند .حسین بن علی واعظ کاشفی(متوفی ۹۱۰ ق) هم حجره و هم سبق میرعبدالاول نیشابوری که برای تحصیل علوم از سبزوار به نیشابور آمده بود او در بسیاری از علوم تفسیر، حدیث، فقه، ادب، شعر و نجوم دستی داشت علّت شهرت حسین کاشفی به واعظ، این است که ” غالب ایّام هفته را هر روز در مسجد و خانقاهی به آوازی خوش و صوت دلکش بامر وعظ و نصیحت می پرداخت” حسین واعظ به نقشبندیه تمایل داشت(معصوم شیرازی،۱۳۴۵: ۱۱۴).
وی علاوه بر ملازمت احرار، بسیار در ملازمت مولانا جامی بوده است(واعظ کاشفی ،۲۵۳۶: ۱/ ۲۵۲). فخرالدین علی صفی کاشفی، پسر حسین واعظ، از شاگردان عبدالرحمن جامی و از متمسکان طریقت نقشبندیه بوده است که در زمان شاه اسماعیل صفوی، به تشیع میگراید. فخرالدین علی بعد از طی مدارج تحصیل و کسب کمالات جای پدر را در وعظ و تذکیر گرفت و این شغل را بعد از زوال دولت تیموری در خراسان، و در عهد تشکیل دولت صفوی و یا در گیرودار حملات ازبکان بر آن شهر و بر خراسان همچنان ادامه داد(صفا،۱۳۸۸: ۳/۵۳۵).
۵-۵-۲- میرعبدالاول نیشابوری(متوفی ۹۰۵ ق)
از اصحاب مشهور احرار پس از هفت سال تضرع، به مجلس احرار را یافته بوده است(واعظ کاشفی،۲۵۳۶: ۲/ ۶۰۳). وی به حدّی نزد احرار گرامی بود، که داماد وی گشت و پس از فوت احرار، فرزندان او به میرعبدالاول رجوع میکردند مولانا محمّد قاضی(متوفی ۹۱۴ ق): مولانا محمّد بن برهانالدین، به علّت انتساب پدرش به عنوان قاضی عمادالدین سمرقندی، به مولانا محمّد قاضی، شهرت یافته است. او در سال ۸۸۵ ق به طریقت نقشبندیه پیوست و از ملازمان نزدیک احرار شد؛ به حدّی که در همهی امور ” محرمِ اسرارِ احرار” گردید(همان:۶۰۴). مدفن وی در تاشکند میباشد.
۵-۵-۳- مولانا عبدالرحمن جامی(متوفی ۸۹۸ ق)
لقب اصلی او عمادالدین و لقب مشهورش نورالدین است. وی در یال ۸۱۷ ق در خرجرد جام متولد شد. نسب او به امام محمّد شیبانی که از بزرگان مذهب ابوحنیفه است، میرسد. پدر او، نظام الدین دشتی و جدش شمسالدین محمّد دشتی، از مشاهیر محلهی دشت اصفهان بوده اند که به علل حوادث زمان ” بولایت جام آمدهاند و بامر قضا و فتوی اشتغال نموده اند” آباء و اجداد جامی، تا وقتی در جام ساکن بودند، لقب دشتی داشتند و پس از آمدن به هرات، با لقب جامی مشهور شده اند(واعظ کاشفی،۲۵۳۶ :۲ / ۲۳۲-۳۳۳).عبدالرحمن در دو مرکز علمی هرات و سمرقند، به تحصیل علوم عصر خود پرداخت.
وی روابط نزدیکی با سلطان حسین بایقرا و دیگر شخصیتهای بزرگ زمان خود داشت. خمسهی متحیره که از فحول علما و رؤس فضلای خراسان بودند عبارتند از: نورالدین عبدالرحمن جامی، کمالالدین شیخ حسین، شمسالدین صاحب کشف، مولانا داوود و مولانا معین تونی. از این میان مولانا شیخ حسین و مولانا معین تونی به مطالعه وتدریس مشغول شدند و دو تن دیگر به صدارت رسیدند و جامی هم به وادی عشق و تصوف افتاد. جامی در مثنوی تحفه الاحرار، انتساب خود را به سلسلهی نقشبندیه، اظهار کرده است. برترین استاد جامی در طریقت، سعدالدین کاشغری بوده است. او خودش نامهای برای جامی نگاشت و او را به ملازمت خویش دعوت کرد. سعدالدین در وصف جامی گفته است:” حضرت حقّ سبحانه بصحبت این جوان جامی بر ما منت نهاد” (همان: ۲۳۹-۲۴۶) عبدالرحمن، پس از کاشغری، جانشین وی در طریقت گردید. ولی هنگامی که مریدان نقشبندی به او مراجعه میکردند، وی آنان را به خواجه عبیدالله احرار هدایت می نمود(سیّدین،۱۳۸۷: ۴۰). جالب آنکه احرار هم ” بسیار طالبان را به ملازمت حضرت مخدوم جامی حواله میفرمودند و بسی مستعدان را بر صحبت ایشان تحریص مینمودند…” (واعظ کاشفی،۲۵۳۶: ۱/۲۵۱). این احترام متقابل دو شیخ بزرگ نقشبندی، بسیار جالب توجّه است و باخرزی هم در این باره میگوید: ” رابطهی وحدت و اتّحاد میان آن حضرت جامی و حضرت خواجه احرار به نوعی ثابت و راسخ بود که اصلاً به هیچ وسیله مزیدی بر آن میسر و متصور نمینمود…” (نظامی باخرزی،۱۳۷۱: ۱۱۴). پس از فوت عبیدالله احرار، جامی یگانه پیر طریقت نقشبندیه محسوب میشد ولی چندان به خانقاه داری نمیپرداخت و سرگرم تألیف بود. نورالدین جامی تنها سه سال پس از فوت خواجه احرار، بار طریقت را به دوش کشید و در سال ۸۹۸ ق وفات یافت. مزار وی در کنار مزار سعدالدین کاشغری قرار دارد. پس از فوت جامی، مراسم تدفین با شکوهی به همت علیشیر نوائی، برای او صورت گرفت و عمارت عالی مقبرهی او توسط نوائی بنا گردید(همان: ۲۵۹-۲۶۷) مریدان جامی بسیار بوده اند ولی سه تن از مشهورترین آنان عبارتند از: مولانا عبدالغفور، علاءالدین آبیزی و امیر علیشیر نوائی.